بریز و بپاش
گیسو به هم بریز
و جهانی ز هم بپاش
معشوقه بودن است
و بریز و بپاش
پدرم عاشق مادرم بود
ولی هرگز به او نگفت
اما وقتی که مادرم بیمار بود
دکتر درجه تب را در دهان پدرم میگذاشت !
تو چه ساده ای و من، چه سخت
تو پرنده ای و من، درخت
آسمان همیشه مال توست
ابر، زیر بال توست
من ، ولی همیشه گیر کرده ام.
تو به موقع می رسی و من ،
سالهاست دیر کرده ام
غمگین تر از گالیله ام بانو
اخبار مرتد بودنم، پیچید
من معتقد هستم که این دنیا
دور تو می گردد...نه این خورشید
از من رفتی
همچون مرغ مهاجر
از آبگیر پیر
در تو شوق رفتن بود
در من هم
بال هایش در تو بود
آرزویش در من .
ترسیده ای؟
از که؟
از جهان؟
من جهانت
از گرسنگی؟
من گندمت
از بیابان؟
من بارانت
از زمان؟
من کودکیت
از سرنوشت؟
من هم از سرنوشت می ترسم...