گاو
نه اینکه دوستت نداشته باشم
اما رد شدن از جاده ای
که صدبار در آن تصادف کرده ای
کار گاوهاست.
غمگین تر از گالیله ام بانو
اخبار مرتد بودنم، پیچید
من معتقد هستم که این دنیا
دور تو می گردد...نه این خورشید
از من رفتی
همچون مرغ مهاجر
از آبگیر پیر
در تو شوق رفتن بود
در من هم
بال هایش در تو بود
آرزویش در من .
ترسیده ای؟
از که؟
از جهان؟
من جهانت
از گرسنگی؟
من گندمت
از بیابان؟
من بارانت
از زمان؟
من کودکیت
از سرنوشت؟
من هم از سرنوشت می ترسم...
گفتند
دلتنگی هایت را به برگ بسپار
پاییز، می ریزد.
سپردم.
اما ندانستم درخت دلتنگی های من
کاج است.